کد مطلب:142102 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:160

یزید و آزادگان
هنگام ورود اسیران به دمشق، مردی روبروی علی بن الحسین (ع) ایستاد و گفت: سپاس خدایی را كه شما را كشت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و امیرمؤمنان را بر شما پیروز گردانید!

علی بن الحسین (ع) خاموش شد تا مرد شامی آنچه را در دل داشت آشكار ساخت، سپس آن حضرت از او پرسید:

آیا قرآن خوانده ای؟

گفت: آری!

فرمود: آیا این آیه را خوانده ای؟ «قل لا أسئلكم علیه اجرا الا المودة فی القربی».

گفت: آری.

فرمود، و نیز این آیه را خوانده ای: «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهر كم تطهیرا؟»

گفت: آری

فرمود: ای شیخ! این آیه ها در حق ما نازل شده، مائیم ذوی القربی، ما هستیم اهل بیت پاكیزه از آلودگیها.

آن پیرمرد، دانست كه آنچه درباره این اسیران شنیده درست نیست، آنان خارجی


نیستند بلكه فرزندان پیامبرند، از اینرو از آنچه گفته بود پشیمان شده بود و گفت: خدایا من از بغضی كه از اینان در دل داشتم توبه می كنم، من از دشمنان محمد و آل محمد بیزارم [1] .

گزارش رفتار این پیرمرد به یزید رسید، دستور داد او را كشتند. [2] .

آورده اند كه ابراهیم فرزند طلحة بن عبیدالله كه این هنگام در شام بسر می برد به استقبال كاروان رفت، چون علی بن الحسین (ع) را دید از او پرسید:

علی بن الحسین! اكنون چه كسی پیروز است؟

آن حضرت پاسخ داد: اگر می خواهی بدانی كه چه كسی پیروز است، هنگام نماز اذان و اقامه بگو. [3] .

كنایه از اینكه تا نام خدا و رسول زنده است ما پیروزیم، چون ما فرزندان پیامبریم و برای حفظ نام و آئین او قیام كردیم و بانك اذان خود دلیلی بر پیروزی ماست.

هنگامی كه سرها را پیش یزید نهادند و در میان آنها سر حسین (ع) بود، یزید این شعر را خواند:



ففلق [4] هاما من رجال أعزة

علینا و هم كانوا اعق و أظلما



پس شكافته شد سرهای مردانی كه برای ما بزرگ بودند ولی ایشان نافرمانی و ستمگری كردند.

یحیی بن حكم برادر مروان بن حكم كه نزد یزید نشسته بود در پاسخ وی این شعر را خواند:




لهام بأدنی الطف أدنی قرابة

من ابن زیاد العبد ذی الحسب الوغل



امیة أمسی نسلها عدد الحصی

و بنت رسول الله لیس لها نسل



بی تردید سرهایی كه نزدیك بیابان طف جدا شد

از پسر زیاد كه دارای نسب پستی است به تو نزدیكتر است.

امیه (سر سلسله بنی امیه) روز را به پایان برد در حالی كه نسل او به اندازه ریگهای بیابان است،

اما برای دختر پیامبر خدا فرزندی نمانده است.

یزید دست بر سینه یحیی بن حكم زده گفت: ساكت باش! [5] .

پس كنیزان و زنان و بازماندگان حسین (ع) را كه ردیف به ریسمانها بسته بودند وارد مجلس یزید كردند، چون در برابر او با چنین حال ایستادند، علی بن الحسین (ع) به یزید فرمود: تو را بخد ا سوگند! ای یزید! به گمان تو اگر پیامبر خدا ما را با این وضع می دید چه می كرد؟

گویا یزید از این سخن شرمنده شد پس دستور داد بندها را بریدند، آنگاه سر حسین (ع) را در برابر خویش گذارد و زنان را در پشت سر خود جای داد تا او را نبینند. [6] .

زینب چون سر بریده برادر را دید با ناله ای جانسوز كه دلها را ریش می نمود فریاد زد:

«یا حسیناه یا حبیب رسول الله، یا بن مكة و منی. یابن فاطمة الزهرا سیدة النساء، یا بن بنت


المصطفی آه ای حسین! ای حبیب پیامبر خدا، ای فرزند مكه و منی، ای پسر فاطمه زهرا سرور زنان، ای پسر دختر مصطفی.

راوی گفت: بخدا قسم هر كه را در مجلس بود به گریه در آورد و یزید همچنان خاموش بود.

سپس زنی از بنی هاشم كه در خانه یزید بسر می برد، صدای خود به نوحه و گریه بلند كرد و گفت:

«یا حبیباه یا سید اهل بیتاه! یا ابن محمداه! یا ربیع الارامل و الیتامی! یا قتیل اولاد الادعیاء ای حبیب ما! ای سرور و خاندان ما! ای پسر محمد (ص)! ای سرپرست بیوه زنان و یتیمان! ای كشته فرزندان زنازادگان!»

راوی گفت: هر كه این صدا را شنید گریان شد. سپس یزید، عصای خیزرانش را خواست، و با آن بر دندانهای حسین (ع) می كوبید.

ابوبرزه اسلمی رو به یزید كرد و گفت:

وای بر تو ای یزید! با عصایت به دندانهای حسین فرزند فاطمه می زنی؟ من خود شاهد بودم كه پیامبر (ص) دندانهای حسین و برادرش حسن (ع) را می مكید و می گفت: شما دو سرور جوانان اهل بهشت هستید، خدا بكشد كشنده شما را و لعنت كند او را و به دوزخ افكند وی را، كه چه جایگاه بدی است دوزخ!

یزید از این سخن برآشفت و فرمان داد: آن مرد را از مجلس بیرون كنند، پس كشان كشان او را از مجلس بیرون بردند.

آنگاه یزید به اشعاری از ابن زبعری (یكی از مشركان مكه) این چنین تمثل جست:



لیت أشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل






لأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا یا یزید لاتشل



قد قتلنا القوم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحی نزل



لست من خندف ان لم أنتقم

من بنی أحمد ما كان فعل



پدرانم كه به بدر از خزرج

ناله ها از دم شمشیر شنید

كاش بودند و بگفتندی شاد:

دست تو درد مبیناد یزید

آنقدر سرور از آنان كشتیم

تا كه با بدر برابر گردید

بازی هاشم و ملك است و جز این

خبری نامد و وحیی نرسید

نیم از خندف اگر نستانم

كینه ام از آل نبی بی تردید! [7] .

زینب (س) چون این اشعار را شنید، بپا خاست و گفت:

سپاس خدایی را سزاست كه پروردگار جهانیان است و درود خدا بر پیامبر او و همه


فرزندانش باد.

بی تردید خدای سبحان سخن را به راستی و درستی گفته است، چنانكه فرمود: «ثم كان عاقبة الذین اساؤا السوای ان كذبوا بآیات الله و كانوا بها یستهزؤن [8] پایان كار كسانی كه زشتیهای بسیار كردند این است كه آیات الهی را دروغ پنداشته و آنها را مسخره می كنند.

ای یزید گمان كرده ای كه پهنه زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفته ای؟ و با به اسارت در آوردن ما، خدا، ما را خوار و خود را بزرگ گردانده ای؟ و گمان بردی كه این به خاطر ارجمند بودن تو در نزد اوست كه اینچنین باد به دماغ انداخته ای و متكبرانه نگاه می كنی؟ تو شاد و خرم هستی و از اینكه دنیا را برای خویش پایدار می بینی و كارها را به هم پیوسته و روبراه یافته ای و حكومت و سلطنتی را كه برای ما بود، تسلیم خویش گردانده ای؟ پس آرام، آرام! مگر این گفته خدای بزرگ را فراموش كرده ای: و لا یحسبن الذین كفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین» [9] گمان نبرند كسانی كه كافر شدند، مهلتی را كه به آنان می دهیم به خیر ایشان است، بلكه مهلت ما بدان جهت است كه آنان بر گناهشان بیفزایند و بر ایشان عذابی آماده گردد.

ای فرزند آزاد شدگان (یا ابن الطلقا) این رسم عدالت است؟ كه زنان و كنیزكان خود را پشت پرده جای داده ای ولی دختران پیامبر خدا (ص) را اسیر و دربند؟ در حالی كه پوششهای آنان دریده شده و صورتهایشان نمایان گشته! آنانرا دشمنان شهر به شهر بگردانند و در برابر دیدگان مردمان بیابان و كوهستان و چشم انداز هر نزدیك و دور و هر پست و شریف قرار دهند، آنهم در شرایطی كه از مردانشان كسی نمانده كه


سرپرستی آنان را داشته باشد و پشتیبانی وجود ندارد كه از ایشان حمایت كند؟ چگونه می توان امید پاسداری و مهربانی داشت از كسی كه جگر آزادمردان را به دهان گیرد و بیرون اندازد و گوشتش از خون شهیدان روید؟

و چه انتظار در تأخیر دشمنی ما اهل بیت از كسی كه با دیده بغض ودشمنی و توهین و كینه جوئی بر ما نگریست؟ و پس از اینهمه، بدون اینكه خود را گنهكار ببینی و بزرگی این عمل را درك كنی می گوئی:



كاش بودند و بگفتندی شاد

دست تو درد مبیناد یزید؟



در حالی كه با چوب دستی اشاره به دندانهای ابی عبدالله و سرور جوانان اهل بهشت می كنی و با آن بر دندانهای او می زنی! چرا چنین نگوئی؟ تو كه پوست از زخم دل ما برداشتی و تیشه بر ریشه ما زدی، با این خونی كه از خاندان محمد (ص) و ستارگان درخشان روی زمین از اولاد عبدالمطلب ریختی. یزید! پدرانت را بانگ می زنی به گمانت كه صدایت بگوششان می رسد؟ به همین زودی به جائی كه آنان هستند خواهی رفت و آن وقت آرزو خواهی كرد كه ای كاش دستت چلاق بود و زبانت لال، چنین حرفی نمی زدی و كاری كه كرده ای نمی كردی. بارالها! حق ما را بازگیر و از آنكه به ما ستم كرد انتقام بگیر و خشم خود را بر كسی كه خونهای ما را ریخت و یاران ما را كشت فرود آور.

یزید! به خدا سوگند، ندریدی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را و به یقین با همین باری كه از ریختن خون ذریه رسول خدا و هتك احترام او در خاندان و خویشان بر دوش داری، به رسول خدا وارد خواهی شد هنگامی كه خداوند همه را جمع می نماید و پراكندگی آنان را گرد آورد و حق آنان را بازگیرد، آنانی را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار بلكه زندگانند و در نزد پروردگارشان از روزیها


برخوردار»، و همین تو را بس كه خداوند حاكم است و محمد طرف دعوا و جبرئیل پیشتیبان او. و به همین زودی آنكه فریبت داد و تو را بر گردن مسلمانان سوار كرد خواهد فهمید كه ستمكاران را عوض بدی نصیب است و كدام یك از شما جایگاهش بدتر و سپاهش ناتوان تر است. و گر چه پش آمدهای ناگوار روزگار، مرا به سخن گفتن با تو كشانده، ولی در عین حال ارزش تو از نظر من، ناچیز و ملامتت بسیار است. چه كنم كه چشمها پر اشك و سینه ها سوزان است؟هان كه چه عجیب و بسی مایه شگفتی است كه افراد نجیب حزب خدا در جنگ با احزاب شیطان كه بردگان آزد شده بودند كشته شوند و این دستها است كه خون ما از آنها می چكد و این دهنها است كه از گوشت ما پر آب شده و این پیكرهای پاك و پاكیزه است كه پی در پی خوراك گرگهای درنده گشته و در زیر چنگال بچه كفتارها به خاك آلوده شده است. و اگر امروز ما را برای خود غنیمتی می پنداری، به همین زودی خواهی دید كه مایه زیانت بوده ایم و آن هنگامی است كه هر چه از پیش فرستاده ای خواهی دید و پروردگار تو به بندگان ستم روا نمی دارد. من شكایت به نزد خدا برم و بر او توكل كنم، هر نیرنگی كه خواهی بزن و هر اقدامی كه توانی بكن و هر كوششی كه داری دریغ مدار كه به خدا سوگند! نه نام ما را توانی محو كردن و نه نور وحی ما را خاموش كردن، و به ما نخواهی رسید و این ننگ از دامن تو شسته نخواهد گشت. مگر نه این است كه رای تو دروغ است و روزهای قدرتت انگشت شمار و اجتماعت پراكنده، روزی می رسد كه منادی ندا می كند:هان! لعنت خدا بر ستمكاران باد. پس سپاس پروردگار جهانیان را كه اول ما را با خوشبختی و مغفرت و آخر ما را به شهادت و رحمت پایان داد و از خدا می خواهم كه پاداش آنان را به طور كامل و هر چه بیشتر عطا فرماید و ما را بازماندگان نیكی گرداند كه او مهربان و با محبت است و خداوند


ما را بس است و وكیل نیكویی است. [10] .

یزید در پاسخ زینب (س) این شعر را خواند:



پسندیده است ناله از ناله كنندگان

و چه آسان است مرگ بر نوحه گران




[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 61 و 62. لهوف، ص 714.

[2] لهوف، ص 77.

[3] امالي شيخ طوسي، ج 2، ص 290.

[4] طبري «يفلقن» ضبط كرده است.ر.ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 463.

[5] ارشاد، ص 246.

[6] لهوف، ص 78.

[7] لهوف، ص 78 و 79. ترجمه اشعار را از برگردان فارسي لهوف توسط آقاي سيد احمد فهري زنجاني گرفته ام. ابوالفرج در مقاتل الطالبيين نيز ابياتي از اشعار مذكور را آورده است. ص 123 و 122.

[8] سوره روم، آيه 10.

[9] سوره آل عمران، آيه 178.

[10] لهوف، ص 79 و 80 و 81.